یا هو

به هر جا رسیدم به عشق تو بود

نمایشگاه محصولات خانگی اسفند۹۶

نمایشگاه محصولات خانگی طلاب حوزه علمیه الزهراء (س) ارومیه در راستای حمایت از تولید ملی

 

 

 

ارنی ... لن ترانی

سه ﺑﯿﺖ ، ﺳﻪ ﻧﮕﺎﻩ ، ﺳﻪ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ

ﻣﻮﺳﯽ ‏(ﻉ ) ﺧﻄﺎﺏ ﺑﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺩﺭ ﮐﻮﻩ ﻃﻮﺭ: ﺍَﺭَﻧﯽ ‏( ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻧﺸﺎﻥ ﺑﺪﻩ ‏) ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ : ﻟﻦ ﺗﺮﺍﻧﯽ ‏( ﻫﺮﮔﺰ ﻣﺮﺍ ﻧﺨﻮﺍﻫﯽ ﺩﯾﺪ ‏)

 

ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﺳﻌﺪﯼ : ﭼﻮ ﺭﺳﯽ ﺑﻪ ﮐﻮﻩ ﺳﯿﻨﺎ ﺍﺭﻧﯽ ﻣﮕﻮ ﻭ ﺑﮕﺬﺭ            ﮐﻪ ﻧﯿﺮﺯﺩ ﺍﯾﻦ ﺗﻤﻨﺎ ﺑﻪ ﺟﻮﺍﺏ ﻟﻦ ﺗﺮﺍﻧﯽ

ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﺣﺎﻓﻆ : ﭼﻮ ﺭﺳﯽ ﺑﻪ ﻃﻮﺭ ﺳﯿﻨﺎ ﺍﺭﻧﯽ ﺑﮕﻮ ﻭ ﺑﮕﺬﺭ              ﺗﻮ ﺻﺪﺍﯼ ﺩﻭﺳﺖ ﺑﺸﻨﻮ، ﻧﻪ ﺟﻮﺍﺏ ﻟﻦ ﺗﺮﺍﻧﯽ

ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻣﻮﻻﻧﺎ : ﺍﺭﻧﯽ ﮐﺴﯽ ﺑﮕﻮﯾﺪ ﮐﻪ ﺗﺮﺍ ﻧﺪﯾﺪﻩ ﺑﺎﺷﺪ                 ﺗﻮ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻣﻨﯽ ﻫﻤﯿﺸﻪ، ﭼﻪ ﺗﺮﯼ ﭼﻪ ﻟﻦ ﺗﺮﺍﻧﯽ

 

ﺳﻪ ﺑﯿﺖ، ﺳﻪ ﻧﮕﺎﻩ، ﺳﻪ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ

ﻣﺜﻞ ﺳﻌﺪﯼ ، ﻋﺎﻗﻼﻧﻪ

ﻣﺜﻞ ﺣﺎﻓﻆ ، ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ

ﻣﺜﻞ ﻣﻮﻻﻧﺎ ، ﻋﺎﺭﻓﺎﻧﻪ

 

صدها عروسک

جشن روز دختر توسط حوزه علمیه الزهراء(س) ارومیه  و ساختن صدها عروسک برای صدها دختر شهر در پارک بانوان ارومیه. معاون محترم فرهنگی خانم نسیبه خیرآبادی و طلاب پایه های مختلف به مدت دو هفته این هدیه ها را برای دختران شهر آماده کردند.

عمرمان کوتاه است و ما غافلیم

چقدر غافلیم!

امام صادق (ع) می فرماید: حضرت نوح دو هزار و سیصد سال زندگی کرد که 850 سال آن را قبل از بعثتش بود و 950 سال آن را در بعثتش بود و 500 سالش را هم بعد از طوفان بود. او خانه ای برای خود ساخته بود که هر وقت در آن دراز می کشید پاهایش از در بیرون می آمد. روزی عزرائیل آمد تا جان او را بگیرد.نوح (ع) در آفتاب نشسته بود.ملک الموت بر او سلام کرد ونوح (ع) جوابش را داد.ملک الموت به او گفت:ای نوح؛این همه عمر کردی.آیا سزاوار نبود که خانه ی خوبی برای خود می ساختی؟ نوح گفت: اگر می دانستم که این قدر عمر می کنم این خانه را نیز از برای خود نمی ساختم؛ ولی در آخرالزمان مردمانی می آیند که عمرشان از 70 یا 80 سال تجاوز نمی کند امّا خانه هایی برای خود می سازند که مانند کاخ است… برای چه آمده ای؟ ملک الموت گفت: آمده ام تا روح تو را بگیرم.نوح(ع) گفت:به من فرصت بده تا به سایه بروم.عزرائیل اجازه داد.سپس گفت:ای ملک الموت،آنچه که در دنیا زندگی کرده ام مانند از آفتاب به سایه رفتن بود.پس بدانچه مأمور هستی انجام بده و حضرت عزرائیل(ع) جان و را گرفت. و در جایی حضرت نوح می فرمایند: اگر عمر من 60 سال باشد دنیا را با یک سجده تمام میکردم.

 

برگرفته از سایت تبیان

زود قضاوت نکنیم

زود قضاوت نکنیم!!!
دختر کوچولویی دو تا سیب در دو دست داشت که مادرش وارد اطاق شد. چشمش به دو دست او افتاد. گفت: «یکی از سیباتو به من میدی؟»
دخترک نگاهی خیره به مادرش انداخت و نگاهی به این سیب و سپس آن سیب. اندکی اندیشید. سپس یک گاز بر این سیب زد و گازی به آن سیب.
لبخند روی لبان مادرش ماسید. سیمایش داد میزد که چقدر از دخترکش نومید شده است. امّا، دخترک لحظه‌ای بعد یکی از سیب‌های گاز زده را به طرف مادر گرفت و گفت: «بیا مامان این سیب شیرین‌تره!»

مادر خشکش زد. چه اندیشه‌ای به ذهن خود راه داده بود و دخترکش در چه اندیشه‌ای بود.
❗️هر قدر باتجربه باشید، در هر مقامی که باشید، هر قدر خود را دانشمند بدانید، قضاوت خود را اندکی به تأخیر اندازید و بگذارید طرف مقابل شما فرصتی برای توضیح داشته باشد.