یا هو

به هر جا رسیدم به عشق تو بود

عاقبت بخیری (از آیت الله تا لعنت الله)

 

عاقبت بخیری

شمر بن ذی الجوشن از فرماندهان و جانبازان امام علی (ع) در جنگ صفین که تا شهادت پیش رفت. اگر نیایش هایش با خدا را برای شما بگویند و ندانید مال شمر است غبطه می خورید.فکر نکنید اهل نماز و روزه نبوده، او 16 بار پای پیاده سفر چند ماهه حج رفته است. اما با قساوت و بیرحمی سر پسر پیامبر را برید.
بسیاری از قاتلان کربلا اهل تهجد بودند و با پیغمبر هم دیده شده اند. وقتی امام حسین (ع) به کربلا وارد شد فرمود: مگر شما پیغمبر را ندیدید؟ آنها هم نماز می خواندند و می گفتند نماز شما قبول نیست! در فرات غسل قربة الی الله می کردند تا ثواب کشتن حسین بیشتر شود.
ابوبکر که به او صدیق می گفتند، یار غار پیامبر هنگام هجرت بود که بعد از پیامبر، اسلام را به تفرقه انداخت.
ابن ملجم مرادی حافظ قرآن بود و سوره را از اول به آخر می نوشت، اما در مسجد، قرآن ناطق علی (ع) را کشت.
خوارج که گوشت اضافی پیشانی خود را که بر اثر سجده زیاد ایجاد شده بودمی چیدند.


پس نگذاریم خودخواهی، قضاوت عجولانه و اشتباه، دهن بینی، حسادت، طمع و …. باعث شود از آیت الله به لعنت الله تبدیل شویم.

محمد قیصری

 


تربیت بدون خشونت (خاطره ای از گاندی)


خاطره اي از آرون گاندي

دكتر آرون گاندي، نوۀ مهاتما گاندي و مؤسّس مؤسّسۀ “ام ‌كي ‌گاندي براي عدم خشونت"، داستان زير را به عنوان نمونه اي از عدم خشونت والدين در تربيت فرزند بيان ميكند:


شانزده ساله بودم و با پدر و مادرم در مؤسّسه اي كه پدربزرگم در فاصلۀ هجده مايلي دِربِن ، در افريقاي جنوبي، در وسط تأسيسات توليد قند و شكر،تأسيس كرده بود زندگي ميكردم. ما آنقدر دور از شهر بوديم كه هيچ همسايه اي نداشتيم و من و دو خواهرم هميشه منتظر فرصتي بوديم كه براي ديدن دوستان يا رفتن به سينما به شهر برويم.
يك روز پدرم از من خواست او را با اتومبيل به شهر ببرم زيرا كنفرانس يك روزه اي قرار بود تشكيل شود و من هم فرصت را غنيمت دانستم. چون عازم شهر بودم، مادرم فهرستي از خوار و بار مورد نياز را نوشت و به من داد و، چون تمام روز را در شهر بودم، پدرم از من خواست كه چند كار ديگر را هم انجام بدهم، از جمله بردن اتومبيل براي سرويس به تعميرگاه بود.
وقتي پدرم را آن روز صبح پياده كردم، گفت: “ساعت 5 همين جا منتظرت هستم كه با هم به منزل برگرديم.” بعد از آن كه شتابان كارها را انجام دادم، مستقيماً به نزديكترين سينما رفتم. آنقدر مجذوب بازي جان وين در دو نقش بودم كه زمان را فراموش كردم. ساعت 5/5 بود كه يادم آمد. دوان دوان به تعميرگاه رفتم و اتومبيل را گرفتم و شتابان به جايي رفتم كه پدرم منتظر بود. وقتي رسيدم ساعت تقريباً شش شده بود.
پدرم با نگراني پرسيد، “چرا دير كردي؟” آنقدر شرمنده بودم كه نتوانستم بگويم مشغول تماشاي فيلم وسترن جان وين بودم و بدين لحاظ گفتم، “اتومبيل حاضر نبود؛ مجبور شدم منتظر بمانم.” ولي متوجّه نبودم كه پدرم قبلاً به تعميرگاه زنگ زده بود.
مچ مرا گرفت و گفت، “در روش من براي تربيت تو نقصي وجود داشته كه به تو اعتماد به نفس لازم را نداده كه به من راست بگويي. براي آن كه بفهمم نقص كار كجا است و من كجا در تربيت تو اشتباه كرده ام، اين هجده مايل را پياده ميروم كه در اين خصوص فكر كنم.”
پدرم با آن لباس و كفش مخصوص مهماني، در ميان تاريكي، در جادّه هاي تيره و تار و بس ناهموار پياده به راه افتاد. نمي توانستم او را تنها بگذارم. مدّت پنج ساعت و نيم پشت سرش اتومبيل ميراندم و پدرم را كه به علّت دروغ احمقانه اي كه بر زبان رانده بودم غرق ناراحتي و اندوه بود نگاه ميكردم.
همان جا و همان وقت تصميم گرفت ديگر هرگز دروغ نگويم. غالباً دربارۀ آن واقعه فكر ميكنم و از خودم مي پرسم، اگر او مرا، به همان طريقي كه ما فرزندانمان را تنبيه ميكنيم، مجازات ميكرد، آيا اصلاً درسم را خوب فرا ميگرفتم. تصوّر نميكنم. از مجازات متأثّر ميشدم امّا به كارم ادامه ميدادم. امّا اين عمل سادۀ عاري از خشونت آنقدر نيرومند بود كه هنوز در ذهنم زنده است گويي همين ديروز رخ داده است. اين است قوّۀ عدم خشونت.

 

برگرفته از سایت فرهنگیان نیوز

عید قربان، روز تجلی عشق .....


ابراهیم چه زیبا بندگی می کند معبود خویش را!
و از آن زیباتر لبیک اسماعیل است به امر پروردگارش!
چه آرام و مشتاقانه به سوی قربانگاه قدم بر میداشت!
انگار به خانه یار دعوت شده باشد،
آن صحنه، تجلی عشق به معشوق بود و بس!

 


شیوه کاشف الغطاء در تربیت فرزندش

 

مرحوم آیت الله شیخ جعفر کاشف الغطاء در تربیت فرزندش روشی آموزنده و مؤثر داشت. در حالات وی نوشته اند که: «او می خواست پسر نوجوانش را به سحرخیزی و شب زنده داری عادت بدهد، به طوری که تا پایان عمر از روی علاقه و میل قلبی به این کار ادامه بدهد…

مرحوم آیت الله شیخ جعفر کاشف الغطاء در تربیت فرزندش روشی آموزنده و مؤثر داشت. در حالات وی نوشته اند که:
«او می خواست پسر نوجوانش را به سحرخیزی و شب زنده داری عادت بدهد، به طوری که تا پایان عمر از روی علاقه و میل قلبی به این کار ادامه بدهد.
شبی پیش از اذان صبح کنار بستر پسرش آمد و به آرامی او را بیدار کرد و گفت: عزیزم! برخیز تا به حرم مطهر مولای متقیان علی مشرف گردیم.
پسر نوجوان چشمان خواب آلودش را مالید و گفت: بابا جان! شما بروید، من خودم می آیم.
پدر گفت: نه من ایستاده ام تا با هم برویم.
پسر برخاست، وضو گرفت و به اتفاق پدر به سوی حرم مطهر روانه شد. جلو حرم امیرالمؤمنین مرد مستمندی نشسته و دستش را پیش مردم دراز کرده بود، پدر از پسرش پرسید: فرزندم! این مرد برای چه در اینجا نشسته است؟
پسر گفت: برای گدایی و دریافت کمک از مردم.
پدر گفت: تو فکر می کنی چه قدر پول از این طریق به دست می آورد؟
پسر گفت: شاید چند درهمی عایدش گردد.
پدر گفت: آیا مطمئن هستی این مبلغ را به دست خواهد آورد؟
پسر گفت: البته به طور قطع نمی توان آن را پیش بینی کرد، شاید مبلغی عایدش شود، شاید هم دست خالی برگردد.
در اینجا پدر دانا و نکته سنج که زمینه را برای بیان مطلب خود آماده دید، گفت: پسرم! ببین این مرد فقیر برای به دست آوردن مبلغی از ثروت دنیا که به آن یقین هم ندارد، در این موقع شب آمده اینجا و دستش را پیش مردم دراز کرده است.
تو که واقعاً به پاداش هایی که خداوند برای سحرخیزی و خواندن نماز شب تعیین فرموده، یقین داری و سخنان امامان معصوم را باور کرده ای، پس چرا در انجام آن سستی به خود راه می دهی؟
مطمئن باش که خداوند مهربان به تمام وعده هایش عمل می کند و پاداش عمل ما را به طور کامل می پردازد و هیچ کس را محروم نمی سازد.
این شیوه ی زیبا، در اعماق وجود فرزند جای گرفت و نتیجه اش آن شد که وی تا آخر عمر، سحرخیزی و نماز شب و تهجد را ترک نکرد.»(1)

پی نوشت :
1. تعالیم آسمانی اسلام، ص 242.

برگرفته از : خرّمی مشگانی ابراهیم/ جرا حجاب/انتشارات مرسل/تهران چاب سوم 1387


پیام دوست

از وقت سحر تا دل شب یاد تو ام
در سوختن از آتش شب یاد تو ام
با عشق تو زندگی همی خواهم کرد
آن لحظه که جان رسد به لب یاد توام

ساز گلهای دلم آهنگ توست
حس نکردی یک نفر دلتنگ توست؟

همین که گام میزنی به خلوت خیال من
سرشک شوق می چکد ز چشم اشکبار من
کنون نگاه مست توست که می برد قرار من
بیا طبیب درد من بیا بمان کنار من