موضوع: "داستان"

فرزندان ما جگرگوشه های ما هستند

اولادنا اکبادنا: فرزندان ما جگرگوشه های ما هستند.

روزی دو نـــــفـر ســـر یک شتــــری دعــوا کردند و هر یک ادعا کردند از بیابان به اشتباه وارد گله دیگری شده است. هر دو نزد نبی مکرم اسلام ص برای قضاوت رسیدند. حضرت از آنها طلب سند و شهود برای مالکیت نمودند. 

یکی از آن دو گفــــت: من شهـــــادت می دهم ،شتر من در کبدش (جگرش) دو زخم دارد، شتر را نحر کنید اگر نبود، من شتر را به او می بخشم و از حقم می گذرم. 

حضـــرت موافقــت فـرمودند و شــتر را ذبح کردند و ناگهان دو زخم در جگر شتر دیدند. حضرت به اعرابی روی کرده و سوال کردند، تو از کجا دانستی این شتر دو زخم در جگرش دارد؟؟!! عــــــرب گفــت: یـــــــاد دارم شمــــــا فرمودید: اولادنا اکبادنا (فرزندان ما جگر های ما هستند) من دو بچه شتر این ناقه ( شتر ماده) را از چشم او دور کردم و ذبح نمودم. ✍ این شتـــر ماههـا در بــــیابان اشــک ریخـــت و ناله کرد در حالی که من نمی دانستم این قدر بچه هایش را دوست دارد، از این جهت، مطمئن شدم دو زخم در جگرش دارد.

مثـــلی زیبــــــای آذری می گویــــد: اولاد وقتی در شکم توست خون تو را می خورد، وقتی بیرون می آید، جان تو را می خورد (با شیر مادر خوردن و غصه‌دادن به والدین) وقتی می میری مال تو را می خورد.

? ڪتاب راهنمای سعادت ص 563

دل صاف یک چوپان

#تأمل (خیلی حیفم اومد شما نخونید)
دل صاف یک چوپان چه میکند!!!
مردی با پدرش در سفر بود که پدرش از دنیا رفت.
از چوپانی در آن حوالی پرسید:
«چه کسی بر مرده های شما نماز می خواند؟»
چوپان گفت: «ما شخص خاصی را برای این کار نداریم؛ خودم نماز آنها را می خوانم».
مرد گفت: «خوب لطف کن نماز پدر مرا هم بخوان!»
چوپان مقابل جنازه ایستاد و چند جمله ای زمزمه کرد و گفت : «نمازش تمام شد!»
مرد که تعجب کرده بود گفت: این چه نمازی بود؟
چوپان گفت: بهتر از این بلد نبودم..!

مرد از روی ناچاری پدر را دفن کرد و رفت.

شب هنگام، در عالم رؤیا پدرش را دید که روزگار خوبی دارد.

از پدر پرسید: «چه شد که این گونه راحت و آسوده ای؟»

پدرش گفت: «هر چه دارم از دعای آن چوپان دارم!»

مرد، فردای آن روز به سراغ چوپان رفت و از او خواست تا بگوید در کنار جنازۀ پدرش چه کرده و چه دعایی خوانده؟

چوپان گفت: «وقتی کنار جنازه آمدم و ارتباطی میان من و خداوند برقرار شد، با خدا گفتم :
«خدایا اگر این مرد، امشب مهمان من بود، یک گوسفند برایش زمین می زدم، حالا این مرد، امشب مهمان توست،
ببینم تو با او چگونه رفتار می کنی ؟»

گاهی دعای یک دل صاف، از صد نماز یک دل پرآشوب بهتر است

مصرعی که حضرت علی (ع) کامل کرد

فاضل بزرگوار سید جعفر مزارعی روایت کرده:


یکی از طلبه های حوزه باعظمت نجف از نظر معیشت در تنگنا و دشواری غیر قابل تحملی بود. روزی از روی شکایت و فشار روحی کنار ضریح مطهر حضرت علی (ع) عرضه میدارد: شما این لوسترهای قیمتی و قندیل های بی بدیل را به چه سبب در حرم خود گذارده اید، در حالی که من برای اداره امور معیشتم در تنگنای شدیدی هستم؟
شب امیرالمومنین (ع) را در خواب می بیند که آن حضرت به او می فرماید: اگر میخواهی در نجف مجاور من باشی، اینجا همین نان و ماست و فرش طلبگی هست، و اگر زندگی مادی قابل توجهی میخواهی باید به هندوستان در شهر حیدر آباد دکن به خانه فلان کس مراجعه کنی، چون حلقه به در زدی و صاحب خانه در را باز کردبه او بگو: به آسمان رود و کار آفتاب کند.
طلبه پس از این خواب دوباره به حرم مطهر مشرف می شود و عرضه می دارد: زندگی من اینجا پریشان و نابسامان است، شما مرا به هندوستان حواله میدهید؟!


ادامه »