موضوع: "پیغام آشنا"

پیام دوست

از وقت سحر تا دل شب یاد تو ام
در سوختن از آتش شب یاد تو ام
با عشق تو زندگی همی خواهم کرد
آن لحظه که جان رسد به لب یاد توام

ساز گلهای دلم آهنگ توست
حس نکردی یک نفر دلتنگ توست؟

همین که گام میزنی به خلوت خیال من
سرشک شوق می چکد ز چشم اشکبار من
کنون نگاه مست توست که می برد قرار من
بیا طبیب درد من بیا بمان کنار من


غرورم را شکستند...

 

قفس داران غرورم را شکستند
دل دائم صبورم را شکستند
به جرم پا به پای عشق رفتن
پر و بال عبورم را شکستند
مرا از خلوتم بیرون کشیدند
سکوت چون بلورم را شکستند
تمنای نگاهم را ندیدند
چه بی باور حضورم را شکستند…….

پیام دوست

 

عاشق خدا باش تا معشوق خلق شوی


از خدا پروا کنید تا پَر وا کنید. (شهید چمران)


باران می بارد، به حرمت کداممان نمی دانم!
من همین قدر می دانم که باران
صدای پای اجابت است
*خدا* با همه جبروتش ناز میخرد
نیاز کن ……


چه تلخ محاکمه می شوند پاییز و زمستان
که برای جان دادن به درخت، جان می دهند
و چه ناعادلانه کمی آن طرف تر
همه چیز به اسم بهار تمام می شود….
جاودان باد سایه دوستانی که شادی را علتند نه شریک
و غم را شریکند نه دلیل …


قهرمان زندگی خودت باش
نه الگوی عبرتی برای زندگی دیگران


دردهای من جامه نیستند تا ز تن درآورم
چامه و چکامه نیستند تا به رشته سخن درآورم
نعره نیستند تا ز نای جان برآورم
دردهای من نگفتنی است …
درد، حرف نیست …
درد نام دیگر من است …
من چگونه خویش را صدا کنم؟!


چه لذتی بالاتر از اینکه:
*اسمت* قسم راست یک نفر باشد!


از صدای گذر آب چنان می فهمم
تندتر از آب روان، عمر گران می گذرد
زندگی را نفسی ارزش غم خوردن نیست
آنقدر سیر بخند که ندانی غم چیست
لحظه هایت بی غم …


افسوس که نامه جوانی طی شد
و آن تازه بهار زندگانی دی شد
و آن مرغ طرب که نام او بود شباب
فریاد ندانم کی آمد و کی شد …
(حکیم خیام نیشابوری)