موضوع: "شعر"

ارنی ... لن ترانی

سه ﺑﯿﺖ ، ﺳﻪ ﻧﮕﺎﻩ ، ﺳﻪ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ

ﻣﻮﺳﯽ ‏(ﻉ ) ﺧﻄﺎﺏ ﺑﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺩﺭ ﮐﻮﻩ ﻃﻮﺭ: ﺍَﺭَﻧﯽ ‏( ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻧﺸﺎﻥ ﺑﺪﻩ ‏) ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ : ﻟﻦ ﺗﺮﺍﻧﯽ ‏( ﻫﺮﮔﺰ ﻣﺮﺍ ﻧﺨﻮﺍﻫﯽ ﺩﯾﺪ ‏)

 

ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﺳﻌﺪﯼ : ﭼﻮ ﺭﺳﯽ ﺑﻪ ﮐﻮﻩ ﺳﯿﻨﺎ ﺍﺭﻧﯽ ﻣﮕﻮ ﻭ ﺑﮕﺬﺭ            ﮐﻪ ﻧﯿﺮﺯﺩ ﺍﯾﻦ ﺗﻤﻨﺎ ﺑﻪ ﺟﻮﺍﺏ ﻟﻦ ﺗﺮﺍﻧﯽ

ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﺣﺎﻓﻆ : ﭼﻮ ﺭﺳﯽ ﺑﻪ ﻃﻮﺭ ﺳﯿﻨﺎ ﺍﺭﻧﯽ ﺑﮕﻮ ﻭ ﺑﮕﺬﺭ              ﺗﻮ ﺻﺪﺍﯼ ﺩﻭﺳﺖ ﺑﺸﻨﻮ، ﻧﻪ ﺟﻮﺍﺏ ﻟﻦ ﺗﺮﺍﻧﯽ

ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻣﻮﻻﻧﺎ : ﺍﺭﻧﯽ ﮐﺴﯽ ﺑﮕﻮﯾﺪ ﮐﻪ ﺗﺮﺍ ﻧﺪﯾﺪﻩ ﺑﺎﺷﺪ                 ﺗﻮ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻣﻨﯽ ﻫﻤﯿﺸﻪ، ﭼﻪ ﺗﺮﯼ ﭼﻪ ﻟﻦ ﺗﺮﺍﻧﯽ

 

ﺳﻪ ﺑﯿﺖ، ﺳﻪ ﻧﮕﺎﻩ، ﺳﻪ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ

ﻣﺜﻞ ﺳﻌﺪﯼ ، ﻋﺎﻗﻼﻧﻪ

ﻣﺜﻞ ﺣﺎﻓﻆ ، ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ

ﻣﺜﻞ ﻣﻮﻻﻧﺎ ، ﻋﺎﺭﻓﺎﻧﻪ

 

مدافعان حرم

?ما را مدافعان حرم آفریده اند…
ما را ز خاندان کرم آفریده‌اند

یک موج از تلاطم یم آفریده‌اند

ما را فدائیان پسرهای فاطمه

ما را شهید میر و علم آفریده‌اند

ما را به اعتبار عنایات فاطمه

 گریه کنان حضرت غم آفریده‌اند

بهر بریدن سر اولاد عمروعاص

در جان ما غرور و غژم آفریده‌اند

هر یک ز ما حریف دو صد لشکر یزید !

زین روز شیعه عده کم آفریده‌اند

دجال ها و حرمله ها را مهاجم و …

ما را ” مدافعان حرم ” آفریده‌اند…

سید علی خامنه ای پیر عشق گفت:

” فریاد را علیه ستم آفریده اند “

معلم رسولی آسمانی...

 

تقدیم به معلم مهربان و آسمانیم :

معلم مهربانی در دل اوست
مزین از محبت محفل اوست
معلم علم را با عشق می داد
معلم عاشقی را مشق می داد
معلم لحنی از شور و هیاهوست
معلم چون گلی زیبا و خوشبوست
معلم مهر را بر من بیاموخت
به لبخندی به قلبم مهر اندوخت
معلم دستهایش پرتوان بود
چو خورشیدی میان آسمان بود
به من تابید تا ظلمت نگیرم
میان جهل و نادانی نمیرم
به من آموخت راه زندگی را
خدا را، عاشقی را، بندگی را
معلم ماه نه، خورشید هم نه
معلم زهره و ناهید هم نه
معلم را مقامی بس که والاست
معلم آیه هایی با مسماست
معلم سایه سار مهربانیست
معلم چون رسولی آسمانیست
معلم روشنی بخش دل و جان
فروزان شعله ای در راه ایمان
به من آموخت شرط حق بدانم
به من آموخت تا قرآن بخوانم
به من آموخت راه زندگی را
به من آموخت اصئل بندگی را

شاعر : وحید اکبری




یک شبی مجنون نمازش را شکست ...

 

یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلا نشست

عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود

سجده ای زد بر لب درگاه او
پُر ز لیلا شد دل پر آه او

گفت یا رب از چه خوارم کرده ای
بر صلیب عشق دارم کرده ای

جام لیلا را به دستم داده ای
وندر این بازی شکستم داده ای

نیشتر عشقش به جانم می زنی
دردم از لیلاست آنم می زنی

خسته ام زین عشق،دل خونم مکن
من که مجنونم تو مجنونم نکن

مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو… من نیستم

گفت ای دیوانه لیلایت منم
در رگ پنهان و پیدایت منم

سالها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی

عشق لیلا در دلت انداختم
صد قمار عشق یکجا باختم

کردمت آواره صحرا نشد
گفتم عا قل می شوی اما نشد

سوختم در حسرت یک یا ربت
غیر لیلا بر نیامد از لبت

روز و شب او را صدا کردی ولی
دیدم امشب با منی گفتم بلی

مطمئن بودم به من سر می زنی
در حریم خانه ام در می زنی

حال این لیلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بی قرارت کرده بود

مرد راهش باش تا شاهت کنم
صد چو لیلا کشته در راهت کنم


شاعر: مرحوم مرتضی عبدالهی


پاسخ به شعر : یک شبی مجنون نمازش را شکست ...

خواند لیلایم “شبی مجنون نمازش را شکست”

شکوه کرد و “بی وضو در کوچه ی لیلا نشست”


خواند این را تا که من عاشق به معبودش شوم

بشکنم بتهای نفس و یار مطرودش شوم


گفتمش لیلای من پس این حکایت گوش کن

جان مجنون، راز مجنون را شنو، جان نوش کن


با تو مجنون میشوم تا درک لیلایم کنم

عشق را بر دل نهم تا ترک بتهایم کنم


گویمش یا رب تو را در چشم لیلا دیده ام

صوت اقراء بسم رب، جز لحن او نشنیده ام


من که اکنون بعد عمری یافتم لیلای خویش

روی زیبایت ببینم در دل دریاش بیش


گر بگوید بنده خاموشی کن و کفرم مگو

گویمش لیلی نشد اینک دلیل گفتگو؟!


آن خداوندی که زد نقش رخ لیلای من

با زبان یار گوید با من شیدا سخن


آن خداوندی که گوید بنده ام پرواز کن

گویمش پرواز من همراه لیلا ساز کن


گر بگوید بنده بس باشد دگر من را بخوان

گویمش در کثرت لیلا و من، خود را بدان


شاعر: محمد سعید پروانه