عجز انسان از شکر


عجز انسان از شکر

شكر و سپاس، نخستين حالتي است كه با توجه به منعم بودن خدا و شناخت او به عنوان وليّ نعمت در انسان به وجود مي آيد. حالت شكرگزاري، ميلي فطري است كه هر انسان، اين حال را نسبت به هر منعمي به دليل احسان وي در خود احساس مي كند. اين حالت منشأ شكر و سپاس بنده نسبت به منعم مي شود و به او احترام مي گذارد. با زبان قدرداني مي كند و همواره مي كوشد به گونه اي رفتار كند كه متناسب با احسان او باشد. همه اينها مراتب شكر است، ولي منشأ همه آنها احساسي است كه در دل وي پديد مي آيد.
چون منعم اصلي انسان، خداوند است و همه نعمت ها را از ريز و درشت و پنهان و آشكار، با واسطه يا بي واسطه، او به مخلوقاتش مي دهد، به طور طبيعي، اين احساس به خداي متعال بايد در دل انسان، به صورت كامل تر وجود داشته باشد؛ زيرا توجه به اين همه نعمت، كافي است كه حالت شكرگزاري را در دل و عبادت و خداپرستي را در رفتار وي ظاهر سازد.

خداوند متعال توسط انبیاء، عبادت و عبودیت را به انسان آموخت تا بدین وسیله به مقامات عالیه برسند و تحصیل کمال کنند.
پس‌، فتح‌ باب‌ عبادت‌ وعبوديت‌ يکي‌ از نعمت‌هاي‌ بزرگي‌ است‌ که‌ تمام‌ وجودات‌ رهين‌ آن‌ نعمتند و شکر آن‌ نعمت‌ را نتوانند کنند؛ بلکه‌ هر شکري‌ فتح‌ باب‌ کرامتي‌ است‌ که‌ از شکر آن‌ نيز عاجزند. پس‌، اگر انسان‌ علم‌ به‌ اين‌ مشرب‌ پيدا کرد و قلبش‌ از آن‌ مطلع‌ گرديد، معترف‌ به‌ تقصير شود و اگر عبادت‌ جن‌ و انس‌ و ملائکه‌ مقربين‌ را در دادگاه‌ حق‌ جلّ و علا برد باز خائف‌ باشد و مقصر باشد.
اگر

در پيشگاه با عظمت حضرت حق ، عبادتى كه به آن عباد مخلصش او را عبادت مى كنند بالاتر از شكر در تمام حالات وجود داشت ، نام آن عبادت را مى برد ، و به آن اشاره مى فرمود ، مردم را به آن آگاهى مى داد ، اما چون عبادتى بالاتر و مافوق شكر وجود ندارد «شكر يعنى نعمت را بجا مصرف كردن ، و نعمت را صرف گناه و مخالفت با امر و نهى او نكردن است» آن را در بين تمام عبادات به عنوان يك برنامه ويژه قرار داد، و شكر گزاران را هم به عنوان بندگان خاص ياد كرد، آنجا كه در قرآن مجيد فرمود : و چه كم و اندك اند بندگان شكر گزارم .
شكر تمام و كامل به اين است كه ذات هستى و سر قلب به حقيقت اعتراف كند و خاضعانه در پيشگاه حضرت حق بگويد كه من از بجا آوردن كمترين شكر كوچك ترين نعمت تو عاجز و ناتوانم ، زيرا توفيق شكر او ، خودش يك نعمت جديدى است كه به تو عنايت شده ، و بر خود اين توفيق شكر كه نعمتى است از جانب او شكرى واجب است ، و اين توفيق شكر قدرش بزرگ تر و وجودش عزيزتر از نعمتى است كه به خاطر آن موفق به شكر شدى ، روى اين حساب بر هر شكرى ، شكرى بر تو لازم است و مى دانى كه اين موضوع يعنى براى هر شكرى يك شكر به جا آوردن سر به بى نهايت مى زند ، در حالى كه تو غرق در نعمتى از درك غايت و حقيقت شكر او ناتوان و عاجزى .
راستى كدام انسان تاكنون موفق به اداى شكر او شده ، شايد با كرم و لطفش و با رحمت و عنايتش اقرار ما را به عجز از شكر به عنوان شكر به حساب آورد .
شكر عبد كجا و نعمت حق كجا ، چگونه شكر عبد به نعمت حق مى رسد ، نعمت آنقدر داراى عظمت و منفعت است ، و شكر عبد آنقدر بى قدر و بى ارزش است ، كه بين نعمت حق و شكر عبد قابل مقايسه نيست .
ساخته عبد كه آنهم به توفيق خدا و با كمك ابزار الهى است با ساخته او كجا با يكديگر مقايسه مى شوند ، بنده سخت عاجز و ضعيف و ناتوان است ، براى او جز با تكيه بر حضرت حق براى ابد قوتى وجود ندارد .

جز تو ناید در خیال و در گمان/ عاجزم از شکر تو با این زبان
من حقیرم ای بزرگ این جهان/ ای تو بالاتر ز هر فهم و بیان
چونکه جانم داده ای عاشق شدم/ از خودم در عشق تو فارغ شدم
تو همه نور و من یک ذره ای/ موج دریایی و من یک قطره ای


خداوند بزرگ از اطاعت عبد بى نياز است ، براى هميشه قدرت بر ازدياد نعمت دارد ، تو براى خدا بنده اى شاكر باش ، كه بر اين اصل از وجود مقدس او برنامه هاى اعجاب انگيز بينى ، شكر او را بجاى آور ، تا نعمتش ، اعم از مادى و معنوى هم چون باران بهاران بر تو ريزش كند و ببينى آنچه تو را به عجب آورد .

بالاترين درجه‌ي شكر ، عجز از شكر است . يعني اينكه انسان ، قلباً و به زبان اعتراف كند از پس شكر نعمت‌هاي خدا بر نمي‌آيد و همواره خود را مديون و سر به زير و شرمنده حس كند .


البته خداوند اين باز ماندن را پاس مي‌دارد و اين حس ناتواني را ارج مي‌نهد و اين درجه از شكر را شكر مضاعف و بلكه بالاترين مرتبه‌ي شكر بر مي‌شمرد.
اظهار ناتوانی شکر بهترین شکر است. امام حسین (ع) می فرماید: خدایا اگر خواسته باشم شکر یکی از نعمتهایت را بگذارم، نمیتوانم.( إقبال الاعمال/ ص 341)
امام صادق (ع) میفرماید: « فی کلِّ نفسٍ مِن أنفاسِکَ شُکرٌ لازمٌ لَکَ بَل ألفُ و أکثرُ: در هر نفسی که فرو می رود و چون برمی گردد، هزار نعمت است و بلکه بیشتر»
(مصباح الشریعة/ ص 24)
در این حدیث امام می فرماید در« در هر نفسی هزار نعمت بلکه بیشتر موجود است»،
چون در هر نفسی که ما می کشیم خیلی چیزها شریک هستند، هر برگ درختی شریک در نفس ماست چون ما اکسیژن می گیریم و دی اکسید کربن می دهیم، در عوض درختان در اکسید کربن می گیرند و اکسیژن میدهند.
در اقیانوسها که ماهی ها می میرند، نهنگ ها ماهی های مرده را می خورند، اگر نهنگ ها ماهی های مرده را نخورند آب اقیانوس از بین می رودو تنفس برای ما مشکل می شود. پس در هر نفسی که ما می کشیم هستی شریک است.

بنده همان به که ز تقصیر خویش عذر به درگاه خدای آورد
ورنه سزاوار خداوندیش کس نتواند که به جای آورد

علت اینکه برترين مرحله شكر، اعتراف به عجز است، این است که اگر كسي با زبان يا قلب شكر كند، خود اين اعضا و همچنين به كارگيري اين نعمتها در ثناي حق، نعمت حق است. پس اگر نعمتي به انسان برسد و بخواهد شاكر خدا باشد، گذشته از لزوم علم به عناصر محوري شكر، دو نعمت ديگر هم نصيب او مي شود، يكي اصل قلب، زبان و جوارح كه ابزار شكر است و ديگري توفيق به كارگيري آنها در راه صحيح. از اين رو براي هر شكري كه انسان مي كند، كه خود نعمتي است، شكر ديگري لازم است. امام سجاد (ع) به خداي سبحان عرض مي كند: «پس چگونه ممكن است مرا به دست آوردن مقام سپاسگزاري و حال آنكه خود سپاسگزاريم به تو، آن نيز نيازمند سپاسگزاري ديگر است، پس هر گاه كه گفتم: «ستايش مخصوص توست» واجب آمد بر من كه به خود اين نيز بگويم: «ستايش مخصوص توست»


برخي روايات، خداوند به حضرت موسي (ع) وحي كرد كه اي موسي، حق شكر مرا به جاي آور، موسي (ع) عرض كرد: چگونه، در حالي كه هر شكري كنم در برابر آن نعمت تازه اي به من داده اي، خداوند فرمود: «يا موسي، الان شكرتني حين علمت ان ذلك مني، اكنون شكر مرا به جاي آوردي، چون دانستي كه همين توفيق نيز از من است».
از امام صادق (ع) روايت شده است: «در هر صبح و شام ده بار بگو: «بار خدايا، هر نعمت و عافيتي كه نسبت به دين يا دنيا دارم، از جانب توست كه يكتايي و شريك نداري، پروردگارا، حمد و شكر براي توست به جهت نعمتي كه به من دادي تا راضي گردي و هم بعد از رضايت پس اگر چنين گويي شكر نعمت خدا را بر خود در آن روز و آن شب ادا كرده اي».
خداي سبحان در قرآن كريم، براي فراهم سازي زمينه اعتراف به عجز مي فرمايد: «و لو ان ما في الارض من شجره اقلام و البحر يمده من بعده سبعه ابحر ما نفدت كلمات الله؛ اگر همه درختان روي زمين قلم شود و آب دريا مركب و هفت دريا نيز به كمك درياي اول بيايد و مركب نوشتاري را فراهم آورد و نويسندگان بخواهند نعمتهاي الهي را بنويسند، مقدور آنان نيست»(لقمان: 27)
و در آيه ديگري مي فرمايد: «و ان تعدوا نعمت الله لاتحصوها؛ اگر بخواهيد نعم الهي را شمارش كنيد، نمي توانيد»(ابراهيم: 34). اينكه انسان قادر به اداي حق شكر الهي نيست، بدان معنا نيست كه او شكر الهي را ترك كند، بلكه انسان وقتي نعمتها و منعم را شناسايي و نعمتها را بجا مصرف كند و بگويد الحمد لله رب العالمين، در كنار همه اين سخنها و عملها، بايد به اين پايه از معرفت برسد كه هنوز نتوانسته و نخواهد توانست حق شكر الهي را به جا آورد.
نقل شده است: «روزي حضرت عيسي (ع) به درگاه پروردگار عرض كرد: خدايا، دوستي از دوستان خود را به من نشان بده، خطاب رسيد: ما را دوستي است در فلان بيابان، او را درياب. حضرت عيسي (ع) آمد و در آن بيابان پيرزني را ديد كه افتاده و نه دست دارد و نه پا و نه چشم، مور و مگس بر آن بيچاره هجوم آورده اند و او به شكر خدا مشغول است و مي گويد الحمد لله علي نعمائه و الشكر علي آلائه، حضرت عيسي (ع) چون او را چنين به درگاه ايزد متعال ثناگو ديد، بر آن زن سلام كرد، آن زن جواب داد: عليك السلام يا روح الله، حضرت عيسي (ع) فرمود: تو كه چشم نداري و مرا نديده اي، از كجا مرا مي شناسي؟ عرض كرد: آن دوست كه مرا به تو معرفي كرد، تو را هم به من معرفي كرد، حضرت عيسي (ع) فرمودند: تو را نه چشم است و نه دست و پا، به كدام نعمت خدا را شكر مي كني و به ذكر الهي مشغول هستي؟ آن زن گفت: الحمد لله خداوند دلي داده شاكر و زباني داده ذاكر و تني داده صابر كه خدا را به يگانگي ياد مي كنم و هر چه آلات معصيت است، خداي كريم از من برداشته، اگر چشمي داشتم به نامحرم نگاه مي كردم، اگر دست داشتم، چيزي كه نبايد بردارم برمي داشتم و اگر پا مي داشتم، پاي به جايي برمي داشتم كه نبايد بردارم، به اين همه نعمت كه خداي عالم به من داده چرا شكر نكنم؟ حضرت عيسي (ع) فرمود: چه كسي تو را غمخواري و پرستاري مي كند در اين بيابان؟ گفت: آنكه هفت آسمان و هفت زمين را نگاه داشته است».‏

عطار نيشابوري:
بعد از مرگ رابعه عدويه را به خواب ديدند؛ گفتند: «حال گوي.» گفت: آن جوانمردان (نکير و منکر) در آمدند، گفتند: «من ربّک؟» گفتم: «باز گرديد و خداي را بگوييد: با چندين هزار هزار خلق، پيرزني ضعيفه را فراموش نکردي، من که در همه جهان تنها تو را دارم، هرگزت فراموش کنم تا کسي را فرستي که: خداي تو کيست؟!»

رسول اکرم (ص) با آن عظمت اعتراف به عجز فرموده اند، با آنکه احدی از موجودات قیام به شکر و عبودیت مثل آن حضرت ننموده اند.
تا بنده ای به اینکه « لا مؤثر فی الوجود إلا الله » ایمان نیاورد، شکر حق را نمیتواند به جا بیاورد.
کسی که نظر به اسباب دارد و تاثیر موجودات را مستقل میداند و نعم را به صاحب آن ارجاع نمی کند، کفران به نعمت حق تعالی کرده. گاهی اعمال را به خود نسبت می دهد و نعمت را به مخلوقات نسبت میدهد، در حالیکه همه عالم ظهور قدرت و نعمت اوست و رحمت او شامل هر چیز است، تمام نعمت از اوست و برای کسی نعمتی نیست تا منعم باشد، بلکه همه عالم هستی اوست و دیگری را هستی نیست تا به او چیزی منسوب شود، ولی چشمها کور و گوشها کر و قلبها محجوب است.
« دیده میخواهم سبب سوراخ کن تا حجب را برکند از بیخ و بن » (مولوی)

امام باقر (ع) میفرمایند: رسول خدا(ص) نزد عایشه بود، عایشه به پیامبر (ص) گفت: ای رسول خدا! چرا خودت را به زحمت می اندازی، با آنکه خدا گناهان گذشته و آینده تو را آمرزیده است؟ پیامبر (ص) فرمود: ای عایشه آیا من بنده سپاسگذار خدا نباشم؟
عایشه گمان کرده بود که سر عبادات منحصر به ترس از عذاب و محو گناهان است، تصور کرده بود که عبادت پیامبر(ص) نیز مثل عبادت سایر مردم است، از این جهت اعتراض نمود که چرا این قدر خود را به زحمت می اندازی، و این گمان او ناشی از جهل او به مقام عبادت و عبودیت بود و نمیدانست که عبادت عبید از ساحت مقدس پیامبر (ص) دور است، و عظمت پروردگار و شکر نعمتهای او آرام و قرار را از آن حضرت بریده بود.
در حدیث نماز معراج آمده است: «… سپس دستهایت را فرود آر و بر زانوهایت بگذار، پس به عرشم بنگر» رسول خدا (ص) گفت: پس عظمتی را نگریستم که جانم از آن به در رفت و مدهوش شدم، پس از عظمت آنچه دیده بودمبه دلم آمد که بگویم: سبحان ربی العظیم و بحمده، پس چون آن را گفتم از بیهوشی باز آمدم، تا آنکه آن را هفت بار بر زبان راندم. (علل الشرایع ج 2)
اولیاء الهی با آنکه فانی در صفات و ذات حق تعالی هستند ولی هیچ یک از مراحل عبودیت را غفلت نمیکنند و با این همه خود را عاجز از شکر نعمتهای الهی میدانند.

امام سجاد (ع) در مناجات خود عرضه می دارند:

اِلهی اَذهَلَنی عَن اِقامَهِ شُکرِکَ تَتَابُعُ طَولِکَ، وَ أعجَزَنی عَن اِحصاءِ ثَنائِکَ فَیضُ فَضِلکَ، وَ شَغَلنی عَن ذِکرِ مَحامِدِکَ تَرادُفُ عَوائِدِکَ، وَاَعیانی عَن نَشرِ عَوارِفِکَ تَوالی اَیادِیکَ، وَ هذا مَقامُ مَنِ اعتَرَفَ بِسُبُوغِ النَّعماءِ وَ قابَلَها بِالتَقصیِر. (بحار الانوار/ ج94/ ص146/ مناجات شاکرین)

خدایا! پی در پی بودن نعمت هایت، مرا از بر پا داشتن شکر تو غافل کرده است. و فراوانی فضل تو، باعث شده که نتوانم ترا به طور کامل ستایش کنم. و پیاپی آمدنِ الطافِ تو، مرا از ذکر خوبی هایت غافل کرده است. و پشت هم قرار گرفتن وسائلی که برایم قرار داده ای، مرا از این که بتوانم خوبی های تو را منتشر سازم، ناتوان ساخته است. و این جایگاه کسی است که به فراگیر بودن نعمت ها اعتراف دارد، و می پذیرد که در مقابل آنها (از سپاسگزاری) کوتاهی کرده است.

امام سجاد (ع) با توجه به شناخت و معرفتی که دارند، این گونه خدا را حمد می گویند. ایشان به ما تذکر می دهند که نعمت های خدا ما را در برگرفته و به هر طرف که می نگریم، نعمت های خدا بر ما می بارد. همین پشت سر هم بودن نعمت های خداست که ما را به غفلت می اندازد. یعنی به دلیل شدت و زیادی نعمت، ما از آن غافل می شویم. مثلاً آمد و شد نفس های ما به آسانی انجام می پذیرد، ولی پی در پی بودن نعمت سلامتی و هزاران نعمت دیگر ما را مدهوش ساخته است. و گرنه اگر یک لحظه نفس قطع شود و یا دردی بر وجود ما مستولی شود، اندکی قدر همین یک نعمت را می فهمیم. همین گونه تمام نعمت ها آن چنان با سرعت به ما می رسد که آن را خیلی عادی می دانیم و به نعمت بودن آن توجه نداریم، و آن قدر خود را غرق در نعمت می بینیم که از شکر خدا غافل می شویم. حتی اگر خدا گاهی ما را متوجه الطاف خود کند، فضل او آن قدر زیاد است که خود را از احصاء آن عاجز می یابیم. بنابراین تنها کاری که بنده می تواند انجام دهد، اعتراف به عجز از شکر نعمت های بی شمار الهی است و این که خود را مقابل ولی نعمت خود، مقصرّ بداند.

در ادامه دعای حضرت سید الساجدین (ع) آمده است:

فَالاؤکَ جَمَّهٌ ضَعُفَ لِسانی عَن اِحصائِها، وَ نَعماؤکَ کَثیرَهٌ فَهی عَن اِدراکِها فَضلاً عَنِ استِقصائیها، فَکَیفَ لِ بِتَحصیلِ الشُّکرِ وَ شُکری اِیاکَ یَفتَقِرٌ اِلی شُکرِ …

پس نعمت های تو، آن قدر فراوان است که زبانِ من از شمارش آنها احساس ناتوانی می کند. و نعمت های تو، آن قدر زیاد است که فهم من از ادراک آن قاصر است، چه رسد به این که بتوانم آنها را بشمارم. پس چگونه می توانم شکر تو را به جای آورم؟!

در حالی که هر شکر کردنِ من، به شکر دیگری نیاز دارد…

در حالات امام سجاد(ع) آمده است: ایشان به قدری عبادت خداوند را می کردند و نماز میخواندند که از زیادی عبادت، سالانه دوبار پوست پیشانی و سر زانوهای آن حضرت را قیچی می کردند.
روزی خواهرشان سکینه بر حال ایشان نگران شدند و از غلامشان جابر خواستند تا از حضرت بخواهد که در عباداتشان تخفیف دهد، جابر از امام خواستند تا مقداری از عباداتشان کم کنند، امام فرمودند: جابر آن کتابی را که در طاقچه است بیاور، جابر کتاب را به امام دادند، امام فرمودند:در این کتاب عبادات پدرم علی(ع) را نوشته است، اگر عبادات او را بدانی هرگز از من نمیخواهی که از عبادتم کم کنم.

من بی تو قرار نتوانم کرد احسان تو را شمار نتوانم کرد
گر بر تن من زبان شود هر مویی یک شکر تو از هزار نتوانم کرد
(ابوسعید ابوالخیر)
وقتی در ادعیه ها میبینیم که چگونه ائمه (ع) عجز و ناله می کنند، میتوان فهمید که عظمت پروردگار آنها را به این کار واداشته است و ما چقدر از این معانی دوریم! چه معارفی در این ادعیه هست که ما محرومیم از آن معارف؟ چه سوزی در قلب این خاصان خدا بوده که برای فراق خدا می سوختند و آتش جهنم را می گفتند اگر صبر کنیم،صبر در فراق را چه کنیم؟
وقتي خداوند به داوود عليه‌السلام گفت «در برابر من، بنده‌اي شاکر باش»، گفت «خدایا! من چگونه مي‌توانم، شکر گزار تو باشم، در حالي که اين زبان من، خود نعمتي از تو است؟!»، خداوند فرمود «همين که قرار مي‌کني به عاجز بودن از شکر، عين شکر است!» به اينجا برس که ناله و گريه کني و بگويي «اي خدا! تو گفتي شکر کن، اما من چگونه مي‌توانم شکر کنم؟!» نگاه کن به سيد السجادين عليه‌السلام در آن ناله‌هاي سحرگاه ماه رمضان « ا فبلساني هذا الکال اشکرک : آيا من با اين زبان لالم، مي‌توانم تو را شکر کنم؟!»
خواجه عبدالله انصاری در مناجات نامه خود مینویسد: «الهی بر عجز و بیچاره گی خود گواهم و از لطف و عنایت تو آگاهم! خواست خواست تو است، من چه خواهم؟ من چه دانم؟

حضرت علی (ع) در خطبه اول نهج البلاغه می فرماید:
الْحَمْدُ للهِ الَّذى لا يَبْلُغُ مِدْحَتَهُ الْقائِلُونَ وَ لا يُحْصي نَعْماءَهُ الْعادُّونَ وَلا يُؤَدّي حَقَّهُ الْمُجْتَهِدُونَ. اَلَّذى لا يُدْرِكُهُ بُعْدُ الْهِمَمِ وَ لا يَنالُهُ غَوْصُ الْفِطَنِ، اَلَّذى لَيْسَ لِصِفَتِهِ حَدّ مَحْدود، وَ لا نَعْت مَوْجُود، و لا وَقْت مَعْدُود، وَ لا اَجَل مَمْدود، فَطَرَ الْخَلائِقَ بِقُدْرَتِهِ وَ نَشَرَ الرِّياحَ بِرَحْمَتِهِ وَ وَتَّدَ بِالصُّخُورِ مَيَدانَ أرْضِهِ.
ستايش مخصوص خداوندى است كه ستايشگران هرگز به مدح و ثناى او نمى رسند و حسابگران (زبردست) هرگز نعمتهايش را شماره نمى كنند و تلاشگران هرگز قادر به اداى حقّ او نيستند. همان خدايى كه افكار بلند و ژرف انديش، كنه ذاتش را درك نكند و غوّاصان هوشمند (درياى علوم و دانش ها) دسترسى به كمال هستى اش پيدا ننمايند، همان كسى كه براى صفاتش حدّى نيست و توصيفى براى بيان اوصافش وجود ندارد و نه وقت معيّنى و نه سرآمد مشخّصى براى ذات پاك اوست. مخلوقات را با قدرتش آفريد و بادها را با رحمتش به حركت درآورد و گسترش داد و لرزش و اضطراب زمين را به وسيله كوه ها آرام ساخت.

امام(عليه السلام) سخن را از حمد و ثناى الهى شروع مى كند و در برابر آن اظهار عجز كرده، مى گويد: «ستايش مخصوص خداوندى است كه ستايشگران از مدح و ثناى او عاجز و ناتوانند» (اَلْحَمْدُ للهِ الَّذى لا يَبْلُغُ مِدْحَتَهُ الْقائِلُونَ).(1)
چرا كه اوصاف «كمال» و «جمال» او از حدّ بيرون است. آنچه انسانها و فرشتگان از حمد و مدح او گويند به مقدار معرفت و شناخت خودشان از آن ذات بى مثال است نه به مقدار كمالات او.
هنگامى كه شخص پيامبر(صلى الله عليه وآله) كه بزرگ ترين پيامبر الهى است مطابق حديث مشهور اظهار عجز از معرفت خالق متعال مى كند و نغمه «ما عَرَفْناكَ حَقَّ مَعْرِفَتِكَ»را سر مى دهد ديگران چگونه مى توانند دعوى معرفت او كنند؟ و هنگامى كه انسان از معرفت او عاجز باشد چگونه مى تواند حقّ حمد و ستايش او را به جا آورد؟ بنابراين بالاترين حدّ «حمد» ما همان است كه مولا فرموده، يعنى اظهار عجز و ناتوانى در برابر حمد و ثناى او كردن و اعتراف به اين كه هيچ گوينده اى توانايى ندارد كه بر قلّه حمد و ثنايش عروج كند.
در حديثى از «امام صادق(عليه السلام)» مى خوانيم كه: «خداوند به موسى(عليه السلام) وحى فرستاد: اى موسى! حقّ شكر مرا به جا آور. عرض كرد: پروردگارا! چگونه حقّ شكر تو را به جا آورم در حالى كه هرگاه شكر تو را به جا آورم، اين خود نعمتى است كه به من ارزانى فرمودى (و توفيق شكرگزارى دادى و به اين ترتيب مشمول نعمت تازه اى شده ام كه شكر ديگرى بر آن لازم است)؟!
فرمود: «يا مُوسى اَلآنَ شَكَرْتَنى حينَ عَلِمْتَ اَنَّ ذلِكَ مِنّى; اى موسى الآن شكر مرا به جا آورى كه دانستى اين هم از من است (و تو از اداى شكرش ناتوانى)».
در توصيف دوّم مى فرمايد: «و حسابگران (زبردست) هرگز نتوانند نعمت هايش را شماره كنند» (وَ لا يُحْصي نَعْمائَهُ الْعادُونَ).
زيرا نعمت هاى مادّى و معنوى، ظاهرى و باطنى، فردى و جمعى او از آن برتر و بيشتر است كه قابل احصا باشد. بدن يك انسان از سلولها و ياخته هاى بى حدّ و حصرى تشكيل شده (10 ميليون ميليارد به طور متوسّط!) كه هر كدام يك موجود زنده است با ساختمان پيچيده اش و هر يك نعمتى است از نعمتهاى پروردگار كه شمارش آنها در ده ها هزار سال نيز ممكن نيست. وقتى انسان نتواند تنها اين بخش كوچك از نعمت هاى الهى را شماره كند، چگونه مى تواند آن همه نعمتهاى بيرونى چه در جنبه هاى مادّى يا معنوى را شماره كند؟ اصولا ما از همه نعمت هاى او آگاه نيستيم كه بخواهيم آنها را شماره كنيم؟ بسيارى از نعمتهاى او سراسر وجود ما را احاطه كرده و چون هرگز از ما سلب نمى شود، پى به وجود آنها نمى بريم (زيرا وجود نعمت هميشه بعد از فقدان آن شناخته مى شود) اضافه بر اين، هر قدر دامنه علم و دانش انسان توسعه مى يابد، به مواهب جديد و نعمت هاى تازه اى از خداوند دست مى يابد. با اين حال بايد قبول كرد ـ همان گونه كه مولا مى فرمايد ـ حسابگران قادر به احصاى نعمت هاى او نيستند!
اين جمله مى تواند به منزله علّتى براى جمله قبل باشد، زيرا وقتى نتوان نعمت هاى او را احصا كرد چگونه مى توان مدح و ستايش و حمد او را به جا آورد؟
گرچه متأسفانه گروهى از بى خبران و ستمگران، بسيارى از نعمتهاى او را به صورت انحصارى درآورده، يا از طريق اسراف و تبذير بر باد داده اند و گروهى از خلق خدا را به زحمت افكنده اند، ولى اينها هرگز دليل بر محدويّت نعمت هاى او نيست.
در سوّمين توصيف مى فرمايد: «و تلاشگران و كوشش كنندگان حقّ او را ادا نمى كنند (هر چند خود را به بيفكنند)» (وَلا يُؤدّي حَقَّهُ الْمجْتَهِدونَ).

اين جمله در حقيقت نتيجه اى است از جمله سابق، زيرا وقتى نتوان نعمتهاى او را احصا كرد، چگونه مى توان حق او را ادا نمود؟ و به تعبير ديگر حقّ او به اندازه عظمت ذات اوست و شكر و حمد ما به مقدار توان ناچيز ماست و به همين دليل اين، جوابگوى آن نخواهد بود. نه تنها در مقام عمل از مدح و ثنا و اداى حقّ او عاجزند كه در مقام انديشه و تفكّر نيز از درك ذاتش ناتوانند.
تسبيح حضرت فاطمه عليهاالسلام كه به مناسبت مداومت آن حضرت در انجام آن به وى منسوب گرديد، در واقع تسبيح حق تعالى است!
در تسبيح فاطمى عليهاالسلام، انسان با گفتن «الله اكبر» به نهايت عجز خود اعتراف مى‏كند و به ناتوانيش به درگاه الهى بارها اقرار مى‏كند.
جميع بن عمير گويد: در محضر امام صادق عليه السلام بودم، حضرت از من پرسيد: جمله «الله اكبر» يعنى چه؟ گفتم: يعنى خدا از همه چيز بزرگتر است، حضرت فرمود: مطابق اين معنى، خدا را چيزى تصور كرده و سپس مقايسه با ساير اشياء كرده‏اى و او را بزرگتر از آن چيزها تصور نموده‏اى. عرض كردم: پس معنى الله اكبر چيست؟ حضرت پاسخ داد: معنايش اين است كه؛ «الله اكبر من ان يوصف؛ خداوند بزرگتر از آن است كه توصيف گردد.»

نفس می نیارم زد از شکر دوست که شکری ندانم که در خورد اوست
عطایی است هر موی از او بر تنم چگونه به هر موی شکری کنم؟
ستایش خداوند بخشنده را که موجود کرد از عدم بنده را
چو پاک آفریدت به هش باش و پاک که ننگ است ناپاک رفتن به خاک
گلستان سعدی

اللّهُمّ صَلّ عَلَى مُحَمّدٍ وَ آلِهِ، وَ اجْعَلْ سَلَامَةَ قُلُوبِنَا فِي ذِكْرِ عَظَمَتِكَ، وَ فَرَاغَ أَبْدَانِنَا فِي شُكْرِ نِعْمَتِكَ :
خدايا بر محمد و آلش رحمت فرست، و سلامت دلهاى ما را در يادكردن عظمت خود و آسايش بدنهامان را در شكر نعمت خود قرار ده.
صحیفه سجادیه



هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی
This is a captcha-picture. It is used to prevent mass-access by robots.